دِلانه

نگفته های دل...

دِلانه

نگفته های دل...

بسم الله...

یادمه نامزد بودیم که بزور نیومدم خونه تون و می موندم...

مامانم راضی نبود به اینکه با او خلوت کنم اما من بخاطر تو راضیش میکردم

هیچوقت محبت خالصانه بهم نداشتی...

فقط روز اول عقد یه محبت واقعی ازت دیدم که اجازه گرفتی و سرمو بوسیدی..اونم لابد مقدمه چینی بود

برای نزدیک تر شدن...

بعدش دائم محبت میکردی که به خواسته ت برسی، بعد رابطه ام که میرفتی رو تختت و من تنها بدون توجه تا صبح گریه می کردم...

از تنهایی...

بی توجهیت...

نامردیت...

و...

به ندرت ازت محبت خالصانه دیدم...

اما تا دلت بخواد بی احترامی، توهین، تحقیر، بی توجهی و... دیدم...

انقدر بهم بی احترامی دیدم که دیگه لجم میگیره بهت احترام بذارم...

بهت محبت کنم...

از لودگیت خسته شدم...

از بی شخصیتی...

بی احساسی...

تا حالا یه پیام عاشقانه برام نفرستادی

در عوض اون همه محبت من پیام های عاشقانه م رفتار عاشقانه م یا سکوت کردی یا تشکر معمولی...

تو که بلد نبودی عاشقی کنی، محبت کنی، خوش بگذرونی، احساسات خرج کنی، مرد باشی، غیرت داشته باشی و....

بیخود زن گرفتی...

بیخود یه دختر پر از نشاط و امید و انگیزه رو کردی یه زن افسرده و عصبی

بیخود با یه دنیا احساس و آرزو منو وارد این زندگی کوفتی کردی...

تنها کار مثبتت این بود که منو با طعم مادری آشنا کردی و غرق لذت از مادری...

که اونم تو این زندگی جهنمی درست نبود...

طفلک وقتی ازت عصبیم سر گریه کردناش داد میزنم، اونم بدتر میکنه...

مقصر تویی...

من برا بچه م سرشار از عشقم ولی نمیذاری خرجش کنم...

آرامشمو گرفتی، روحیه مو، حال خوبمو...

از لج و حرص مه که نمیخوام دیگه این زندگی درست شه...

نمیخوام صبوری کنم محبت کنم احترام بذارم...

چون دیگه نمیخوامت...

حرومم کردی...

نمیگذرم ازت نامرد...

ف... ه آ... ه
۲۶ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله...

کاش کنم میتونست انقد راحت مثل تو خیانت کنم...

که بفهمی چه طعمی داره خیانت دیدن...

که بفهمی تا تقی به توقی خورد دلیل نمیشه خیانت کرد...

خسته شدم ازت...

از لودگیت

بیکاریت

تنبلیت

شخصیتت

همه چیت

کاش نبودی تو زندگیم...

ف... ه آ... ه
۲۶ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله...

یه وقتایی می مونم واقعا چرا ازدواج کردم...

آدمی که ازدواج کنه ولی آرامش نداشته باشه، احساس تنهایی کنه، نیازهاش رفع نشه و...

اصلا چرا ازدواج کرده...

خیلی احساس تنهایی میکنم...

صبح با خستگی از بیدار شدنای شبانه ی پسرمون و شیرخوردناش از خواب پا میشم...

دیگه دنبال رسیدگی به بچه و کارای خونه و تو و... ام تا شب میشه و بچه رو می خوابوندم...

با کلی خستگی منتظرت می مونم بیای کنارم بخوابی اما سرت همش تو اون گوشی کوفتیه...

بعدم هی میگی چرا نمیخوابی؟ بخواب تو!

خب منم آدمم، زنم، احساس دارم...

نیاز دارم بهم توجه شه، بهم محبت شه...

یادم نمیاد آخرین بار کی تو خواب بغلم کردی...

یادم نمیاد کی نوازشم کردی...

هر وقت نیاز داشتی اومدی سراغم و تو هر حال و احوالی کارتو کردی و تمام...

جالب اینجاس پیش خودت خیلی فک میکنی بهم محبت و توجه داری...

دلم خیلی گرفته...

این روزا بیشتر از همیشه احساس تنهایی میکنم...

کاش میشد برم...

این بچه رو بردارم و برم یه جای دور که هیچکس نباشه خصوصا تو...

یه زندگی جدید و آروم برای خودم بسازم...

کاش میشد...

حیف... حیف... حیف...

خدایا آرومم کن.... خیلی تو فشارم.... دارم داغون میشم...

ف... ه آ... ه
۲۵ مرداد ۹۸ ، ۰۰:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

بسم الله...

نمیدونم یهو چی شد که برام عادی شد خیانات...

بی رگ شدم...

بی تفاوت شدم...

یا نه دلم آروم شده که بهم نگفته ولی پشیمونه...

هی راه به راه آه میکشه که انگار ناراحته منو شکونده...

کاش میومدی و ازم دلجویی میکردی که میدونم در حقت خیانت کردم...

میدونم ظلم کردم...

میدونم نابودت کردم...

اما پشیمونم،منو ببخش...

تکرار نمیکنم، قول میدم...

ولی نگفتی...

ظاهرا آروم و شادم اما

دلم پره از یه غم بزرگ از یه بغض بزرگ که منتظر بهانه س بترکه...

تو خلوتم گریه میکنم تا آروم شم...

اما به روت میخندم و باهات خوبم...

یه وقتایی حالم از خودم بهم میخوره که عزت خودمو زیر سؤال بردم...

که تو بهم خیانت کردی برای چندمین بار و من انگار نه انگار...

واقعا چرا...

نمیدونم چی شد که آرومم و بی تفاوت به اتفاقاتی که افتاد...

اما انگار که خدا میخواد آروم باشم...

ممنونم خدا که هوای دلمو داری...

ف... ه آ... ه
۲۳ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله...

کاش سهم منم از این دنیا یه همراه واقعی و عاشق بود...

کاش انقدر غرورم رو بخاطر یه انسان نالایق له نمیکردم...

کاش پشتیبانی داشتم که برای همیشه از این زندگی می رفتم...

آه.......

خدا حواست به منم هست؟

کاش یکی بود از من دلجویی می کرد...

کاش خودش درک میکرد چطوری لهم کرده...

منم آدمم خب... زنم... دل دارم... حساسم...

چرا جای اینکه من طلبکار باشم اون طلبکاره؟ چرا به خودش حق میده همیشه؟

من حق من کجاست؟؟؟

کاش در برابر تمام ظلم هایی که کرده یه بار ازم دلجویی میکرد...

همون برام بس بود...

ولی غرورمو شکست...

دلمو شکست...

روحمو نابود کرد...

تمومم کرد...

نمیتونم برم چون پدر و مادرم آرامشش و بهم می ریزه

نمیتونم برم چون در برابر پسر کوچولوم مسئولم...

نمیتونم برم چون حامی ندارم...

آهای مرد نماهای نامرد!

مرد باشید و دل زنتونو نشکنید...

قلدری نکنید....

اشتباه کردید بگید غلط کردم ببخشید... باور کنید یه زن میبخشه کسی رو که با عشق اومده تو زندگیش...

اعتراف به اشتباه کنید و زندگی رو تلخ نکنید...

یا تمومش کنید...

ذره ذره ضجر ندید...

اون منو نابود کرد...

این بار بدتر از هربار...

ولی مجبورم بمونم...

آی خدا

خودت هوای دلمو داشته باش، خیلی داغونم... خیلی...

جز تو هیچکسو ندارم...

خودت مراقب تربیت طفلی که بهمون دادی باش...

خودت دادی و خودتم مراقبش باش...

حتی اگه من نباشم...

فقط دلم به تو خوشه، آرومم کن خدا...

ف... ه آ... ه
۲۲ مرداد ۹۸ ، ۱۹:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله

 

چند سال پیش یه وبلاگ نویس حرفه ای بودم...

کلی دوستای وبلاگی خوب داشتم و از بودن در این فضا لذت میبردم...

نمیدونم چی شد که از این فضا جدا شدم، اما وقتی برگشتم دیگه اینجا رونق خودشو نداشت...

حالا بعد مدت ها احساس نیاز کردم که بیام و دوباره بنویسم...

بودن و نوشتن تو این فضا واقعا عالیه...

دلم خیلی پره...

یکی یکی دلانه هامو مینویسم...

و این پست شروعه...

ف... ه آ... ه
۲۱ مرداد ۹۸ ، ۱۸:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر